چو غلام آفتابم هم از آفتاب گویم نه شبم نه شب پرستم که حدیث خواب گویم
غزل:1621
و در غزلی دیگر خود را غلام ماه می داند و می گوید:
من غلام قمرم غیر قمر هیچ مگو پیش من جز سخی شمع و شکر هیچ مگو
غزل:2219
فصل مشترک آفتاب و ماه ؛ پرتو افشانی و روشنی بخشی می باشد.
کار انسانهای معنوی هم به تعبیر مولانا روشنی بخشیدن و گرمی افزودن است:
کار مردان روشنی و گرمی است کار دونان حیله و بی شرمی است
نام و یادشان موجب نورانیت باطن می گردد:
چو جهان فسرده باشد چو نشاط مرده باشد چه جهانهای دیگر که ز غیب برگشایی
دیوان شمس ؛ غزل:2838
ياد بعضي نفرات روشنَم مي دارد قوّتم مي بخشد ره مي اندازد و اجاقِ كهنِ سردِ سَرايم گرم مي آيد از گرميِ عالي دَمِشان. نام بعضي نفرات رزقِ روحم شده است. وقت هر دلتنگي سويشان دارم دست جرأتم مي بخشد روشنم مي دارد.(نیما یوشیج) اینان چراغ صفت می باشند و قندیلهای یخ را با فروغ و تابش خود به آرامی ؛آب می کنند. به جای ناسزاگفتن به تاریکی شمعی روشن می سازند بر خلاف کسانی که کارشان کشتن چراغست و گستردن ظلمت: روزگار غریبی است نازنین/آنکه بر در می کوبد شباهنگام / به کشتن چراغ آمده است.(احمد شاملو)
صفت چراغ داری چو به خانه شب درآیی همه خانه نور گیرد ز فروغ روشنایی
دیوان شمس ؛ غزل:2838
فضیلت دوم بالندگی growth & developmen می باشد دغدغه فربه ساختن جان داشتن به جانکامگی زیستن ؛ " رو به بالا و ز پستی ها جدا " که خداوند در سوره شمس بعد از یازده بار قسم خوردن آنرا رمز و راز فوز و فلاح می داند و می فرماید:«قَد أفْلَح مَن زَکّیها و قد خاب مَن دَسّیها » ؛(شمس ؛9_10)
بر در آن منعمان چربدیگ میدوی بهر ثرید مردریگ
چربش اینجا دان که جان فربه شود کار نااومید اینجا به شود
مثنوی ؛ دفتر سوّم
فضیلت سوم بارندگی ؛ سرریز شدن خوبی و احسان ؛ کنش بی خواهش و زمینه طراوت و شکوفائی را فراهم ساختن می باشد.
آنک بدهد بی امید سودها آن خدایست آن خدایست آن خدا
یا ولی حق که خوی حق گرفت نور گشت و تابش مطلق گرفت
مثنوی ؛ دفتر سوّم
اینگونه آدمیان تدریجا خدازی می شوند ...
صفت خدای داری چو به سینهای درآیی لمعان طور سینا تو ز سینه وانمایی
و:
پاک میبازد نباشد مزدجو آنچنان که پاک میگیرد ز هو
میدهد حق هستیش بیعلتی میسپارد باز بیعلت فتی
که فتوت دادن بی علتست پاکبازی خارج هر ملتست
زانک ملت فضل جوید یا خلاص پاک بازانند قربانان خاص
نی خدا را امتحانی میکنند نی در سود و زیانی میزنند
مثنوی ؛ دفتر ششم
اینگونه انسانها در مراتب اوج ؛ قیامتی در جانشان پدید آمده و دیگران را مست حضور در محضرشان می کنند.
که درونشان صد قيامت نقد هست كمترين آنكه شود همسايه مسـت
مثنوی ؛ دفتر ششم
صفت شراب داری تو به مجلسی که باشی دو هزار شور و فتنه فکنی ز خوش لقایی
دیوان شمس ؛ غزل:2838
همنشین آنان ؛گوئی با خداوند مجالست دارد:
پس جلیس الله گشت آن نیکبخت کو به پهلوی سعیدی برد رخت
مثنوی ؛ دفتر ششم
و این توصیه عمیق و ارزشمند:
آسمان شو ابر شو باران ببار ناودان بارش کند نبود به کار
آب اندر ناودان عاریتیست آب اندر ابر و دریا فطرتیست
آب باران باغ صد رنگ آورد ناودان همسایه در جنگ آورد
مثنوی ؛ دفتر پنجم
برچسب : یادداشتهای,تلگرامی,بندگی,تابندگی, نویسنده : farshiyaa2 بازدید : 117