«استعاذه» مصدر باب استفعال از عاذَ، يعوذُ به معني پناه بردن مي باشد و با استغاثه و التجا نيز مترادف ميباشد. «عوذ» و «لوذ» هر دو به يك معني ميباشند كه در قرآن آمدهاند، آيه ماقبل آخر سورة مباركة نور ميفرمايد: «قد يعلم الله الّذينَ يتسللون منكم لواذاً»، (نور، 63)
ارکان و چهارچوب کلی استعاذه چهار مورد می باشد:
۱.کسی که پناه میبرد (مستعیذ؛ پناهنده).
۲.کسی یا چیزی که به آن پناه برده میشود (مستعاذٌ به، پناهگاه).
۳. چیزی که از آن پناه برده میشود (مستعاذٌ منه) مانند : شیطان ؛ متکبران ؛ ظلم؛ جهل ؛ اعمال غیراخلاقی ؛ شرور آفرینش و...
۴. هدف و مقصدی که برای به دست آوردن آن پناه برده میشود (مستعاذٌله)
در قرآن 17 بار «عوذ» و مشتقات آن ذكر شدهاند كه دو سورة آخر قرآن نيز با همين مفهوم و با عبارت : «قل اَعوذُ» شروع ميشوند كه به «معوّذتين» معروفند. در نماز هم بعد از «تكبيرة الاحرام» مستحب است نمازگزار استعاذه كند و «اَعوذُ بالله من الشيطان الرّجيم» بگويد كه فريقين به آن تصريح نمودهاند و البته «مالك» فقط در نوافل مستحب ميداند نه فرايض. استعاذه پناه بردن به خداوند است و با اسم «الله» كه شاخصترين اسم در ميان اسماي حسناي خداوندي است همراه ميباشد. در واقع كسي كه موقع نماز يا تلاوت قرآن و در ساير شئون و ساحتهاي زندگي به خداوند پناه ميبرد دو اصل را درنظر دارد: يكي اذعان وتوجه به ناتواني خود كه خدايا! من عاجزم. انواع و اقسام وساوس از هر طرف كمين كردهاند، مولانا در آغاز مثنوي به حق بر اين اشاره و توجّه دارد.
صد هزاران دام ودانه است اي خدا ما چو مرغان حــريص و بينـوا
دَم بــه دم ما بسته دامي نـوايم هر يكي گر باز و سيمرغي شويم
ميرهـاني هر دمي مـــا را و باز سوي دامي ميرويم اي بينيــاز
توجه خود را بر اين واقعيت معطوف ميكند كه در مقابل جاذبههاي نفساني و جلوهگريهاي دنيا مقاومت مطلوبي ندارد
راه سخت است مگر يار شود لطف خدا ورنه آدم نبرد صرفه ز شيطان رجيم
و ديگر اينكه خود را در پناه خداوندِ مقتدر و مهرباني قرار ميدهد كه همة هستي در دستِ قدرت اوست.
قرآن ميفرمايد: «قل لا املك لنفسي نفعاً و لا ضرّاً الّا ما شاء الله»، (اعراف،188)
و از اين رو به خداوند پناه ميبرد: «اَعوذ بالله» و از سرِ صدق و سویدای دل ميگويد:
جز آستان توام در جهان پناهي نيست سر مرا به جز اين در حواله گاهي نيست
خدايي كه ملك و ملكوت در اختيار اوست و تمام هستي به عون و عنايتش قائم ميباشد: «ولله جنودُ السموات و الارض»، (فتح، 4)
تو راست ناز كه سلطان حُسن و تمكيني مرا هزار نياز و هزار مسكيني
هم از شيطان و هم از نفس به خدا پناه ميبرد: «انّ النفس لاَمّارةٌ بالسوء الاّ ما رَحم ربّي»، (يوسف،53) كه هر دو مَآلا به يك هدف و در واقع پرتگاه و مهلكه، آدمي را سوق ميدهند.
نفس و شيطان هر دو يك تن بودهاند در دو صورت خويش را بنمودهاند
مثنوي معنوي
و قاري قرآن با استعاذه، خود را به يك نيروي لايزال متصل ميكند.
اي دهنــدة عقلها فـــريــاد رس تا نخواهي تو نخواهد هيچكس
هم طلب از تــوست هم آن نيكويي ما كه ايم اوّل تويي آخر تويي
هم بگو تو، هم تو بشنو، هم تو باش ما همه لاشيم با چندين تلاش
مثنوي معنوي
تعابیری چون «أعوذ باللّه»، «أستعیذ باللّه» و «معاذ اللّه» افزون بر دعا، ذکر نیز هست و بنده را متوجه خدا میکند و توجه به خدا وسوسه شیطان را بیاثر یا کماثر میکند، زیرا شیطان بر مؤمنانی که به خداوند پناه برده و بر او توکل میکنند سلطهای ندارد:«فَاستَعِذ بِاللّهِ مِنَ الشَّیطـنِ الرَّجیم اِنَّهُ لَیسَ لَهُ سُلطـنٌ عَلَی الَّذینَ ءامَنوا وعَلی رَبِّهِم یَتَوَکَّلون»
برخی از مفسران آیه دوم را به منزله تعلیل برای امر «فَاستَعِذ» در آیه نخست دانسته و نتیجه گرفتهاند که استعاذه نوعی توکّل است.
زمخشری به دلیل عطف آیه «فَاِذا قَرَاتَ القُرءَانَ...» با فاء به «عمل صالح در آیه قبل، استعاذه را از مصادیق عمل صالح دانسته است.
جمله شرطیه «و اِمّا یَنزَغَنَّکَ مِنَالشَّیطـنِ نَزغٌ فَاستَعِذ بِاللّهِ» در آیه ۲۰۰ سوره اعراف بر جلوگیری استعاذه از تأثیر وسوسه شیطان صحّه میگذارد.
آیه «اِنَّ الَّذینَ اتَّقَوا اِذا مَسَّهُم طـئِفٌ مِنَ الشَّیطـن به منزله تعلیل برای امر «فَاستَعِذ» بوده و نشان میدهد که پناه بردن به خدا هنگام وسوسه شیطان، راه پارسایان است و خدا آنان را کفایت و کید شیطان را از ایشان دفع میکند
قرآن حکیم در آیه 53 سوره یوسف [که ژیشتر اشاره شد]از زبان حضرت یوسف (ع) می فرماید: «وَ مَا أُبَرِّئُ نَفْسىِ إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةُ بِالسُّوءِ إِلَّا مَا رَحِمَ رَبىِّ إِنَّ رَبىِّ غَفُورٌ رَّحِیمٌ»؛(من خویشتن را بى گناه نمى دانم، زیرا نفس، آدمى را به بدى فرمان مى دهد. مگر پروردگار من ببخشاید، زیرا پروردگار من آمرزنده و مهربان است.)
نفس اماره زشت را در چشم او زیبا و فریبنده، نازیبا را جمیل و ستودنی و زیبا را زشت می نماید. این همان پرده پنداری است که بر دیدگان آدمی کشیده شده است، همان که قرآن حکیم هم درباره آن تصریح می کند: شیطان اعمال تان را در برابر چشمانتان تزئین می کند و می آراید تا شما را بفریبد.بدین ترتیب، انسان مسحور نفس اماره می شود، از این روست که چاره ای جز پناه بردن به آستانه الهی ندارد.مولانا در مثنوی معنوی درباره سحر شدن انسان در روزمرگی و غفلت سنگین زندگی، ابیات عبرت آموزی دارد:
ساحران مهتاب پیمایند زود پیش بازرگان و زر گیرند سود
سیم بربایند زین گون پیچ پیچ سیم از کف رفته و کرباس هیچ
این جهان جادوست، ما آن تاجریم که ازو مهتاب پیموده خریم
گز کند کرباس، پانصد گز شتاب ساحرانه او ز نور ماهتاب
چون ستد او سیمِ عمرت، ای رهی سیم شد، کرباس نی، کیسه تهی
قل اَعُوذَت خواند باید کِای احد هین ز نفّاثات، افغان وز عُقد
مثنوی ؛ دفتر پنجم
مولانا می گوید : ما مثل بازرگانی هستیم که ساحران او را سحر کرده اند و نور مهتاب را متر می کنند و به جای پارچه به او می فروشند. بازرگان هرچه اندوخته دارد برای خرید پارچه ها به ساحران می دهد اما وقتی آن ها می روند تازه متوجه می شود کیسه عمرش خالی است چیزی به دست نیاورده و چیزی جز اوهام و خیال ها در چنته ندارد.می گوید: باید از این افسون ها و آن ها که در گره ها می دمند به خداوند پناه برد ؛همچنان که یوسف برای رهایی از مکر زلیخا به خداوند پناه برد.
علامه طباطبایی در تفسیر المیزان، در تعلیل این که چرا یوسف این عبارت را بر زبان می آورد که "وَ مَا أُبَرِّئُ نَفْسىِ إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةُ بِالسُّوءِ"؛( من خویشتن را بىگناه نمىدانم، زیرا نفس، آدمى را به بدى فرمان مىدهد) نویسد:این آیه تتمه گفتار یوسف (ع) است، و آن را بدین جهت اضافه کرد که در کلام قبلیش که گفت:"من او را در غیابش خیانت نکردم" بویى از استقلال و ادعاى حول و قوت مى آمد ؛ یعنى این من بودم که دامن به چنین خیانتى نیالودم؛ و چون آن جناب از انبیاى مخلص و فرو رفته در توحید و از کسانى بوده که براى احدى جز خدا، حول و قوتى قائل نبوده اند، لذا بلافاصله اضافه کرد که آنچه من کردم و آن قدرتى که از خود نشان دادم به حول و قوه خودم نبود، بلکه هر عمل صالح و هر صفت پسندیده که دارم رحمتى است از ناحیه پروردگارم. و هیچ فرقى میان نفس خود با سایر نفوس که به حسب طبع، اماره بسوء و مایل به شهوات است نگذاشت، بلکه گفت: من خود را تبرئه نمى کنم زیرا نفس، بطور کلى آدمى را بسوى بدىها و زشتیها وامىدارد مگر آنچه که پروردگارم ترحم کند.
پس در حقیقت این کلام یوسف نظیر کلام شعیب در سوره هود آیه 88 است که گفت:«إِنْ أُرِیدُ إِلَّا الْإِصْلاحَ مَا اسْتَطَعْتُ وَ ما تَوْفِیقِی إِلَّا بِاللَّهِ »؛( من جز اصلاح آنچه بتوانم منظور دیگرى ندارم، و در این کار غیر خدا کسى را سبب ساز نمى دانم) . علامه در ادامه می افزاید: از همین جا معلوم مى شود جمله" إِلَّا ما رَحِمَ رَبِّی" دو فایده در بردارد: یکى اینکه اطلاق جمله"إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ" را مقید مى کند، و مى فهماند که انجام کارهاى نیک هم که گفتیم به توفیقى از ناحیه خداى سبحان است از کارهاى نفس مى باشد، و چنین نیست که آدمى آنها را به طور اجبار و الجاء از ناحیه خداوند انجام دهد. دوم اینکه اشاره مى کند که اجتنابش از خیانت، رحمتى از ناحیه پروردگارش بود ؛آن گاه رحمت خداى را هم تعلیل نموده به اینکه:« إِنَّ رَبِّی غَفُورٌ رَحِیمٌ»؛( همانا پروردگارم بسیار بخشاینده و مهربان است) و غفاریت خداى را هم بر رحمت او اضافه کرد، براى اینکه مغفرت، نواقص و معایب را که لازمه طبع بشرى است مستور مى کند، و رحمت نیکیها و صفات جمیله را نمایان مى سازد همچنان که قرآن کریم فرمود:" فَمَنِ اضْطُرَّ غَیْرَ باغٍ وَ لا عادٍ فَإِنَّ رَبَّکَ غَفُورٌ رَحِیمٌ"
از جمله اشارات لطیفى که در کلام یوسف (ع) آمده یکى این است که از خداى تعالى تعبیر کرده به "ربى- پروردگارم" و این تعبیر را در سه جاى کلام خود تکرار نموده، یک جا فرموده:"إِنَّ رَبِّی بِکَیْدِهِنَّ عَلِیمٌ" یک جا فرموده:" إِلَّا ما رَحِمَ رَبِّی" در اینجا هم فرموده:"إِنَّ رَبِّی غَفُورٌ رَحِیمٌ" زیرا این سه جمله که کلمه"ربى" در آنها به کار رفته هر کدام به نوعى متضمن انعامى از پروردگار یوسف نسبت بخصوص وى بوده ، و به همین جهت در ثناى بر او، او را به خودش نسبت داده و گفت:"پروردگار من" تا مذهب خود را که همان توحید است تبلیغ نموده بفهماند برخلاف مردم بت پرست آن روز، خداى تعالى را رب و معبود خود مى داند، و چون در جمله"وَ أَنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی کَیْدَ الْخائِنِینَ" چنین نسبتى نبود لذا به جاى کلمه"ربى" کلمه"اللَّه" را آورد.
قرآن ميفرمايد: «و اِمّا ينزغنك من الشيطان نزغٌ فاستعذ بالله انّه السميع العليم»، (و اگر وسوسه اي از سوي شيطان تو را به وسواس انداخت، به خداوند پناه ببر كه او شنواي داناست)، (اعراف، 200) آية بعد در ارتباط با پارسايان است: «انّ الذين اتّقوا اذا مسّهم طائف من الشيطان تذكّروا فاذاهم مبصرون»، (پرهيزگاران هرگاه خيال شيطاني عارضشان شود، ياد خدا كنند و آنگاه ديدهور شوند)، (اعراف، 201) نكتة جالب در ارتباط با دو آية فوق اينكه: در آية 200 كه مخاطب پيامبر اكرم (ص) ميباشد سخن از «نزغ» است و «ان». ولي آية 201 با «اذا» و «مَس» آمده است كه شيطان پيامبر (ص) را «مَسّ» نميكند آنگونه كه خود فرموده: «شيطاني اَسلَمَ بيدَيّ» فقط ميتواند در پي وسوسه باشد ولي نميتواند غالب آيد. امّا اهل تقوا از وسوسه و رسوخ شيطان در جان و دلشان درامان نيستند مگر اينكه به ياد خدا باشند و از خداوند استعانت جويند.
اگر تو آنِ من باشي از اين و آن نينديشم ز كفر آخر چرا ترسم كه تو ايمان من باشي
عراقي
دلي يا دلبري يا جان و يا جانان نميدانم همه هستي توئي فيالجمله اين و آن نميدانم
به جز تو در همه عالم دگر دلبر نميخواهم به جــز تو در همه گيتي دگـر جانان نميدانم
اين استعاذه از شرّ وساوس «شيطان» ميباشد كه در قرآن از او با عنوان دشمني آشكار براي انسان ياد شده است: «انّ الشيطان للانسان عدوّ مبين»، (يوسف، 5) و در چند مورد فرموده: «ولا تتّعبوا خطوات الشيطان انّه لكم عدوٌّ مبين»،(بقره، 168 و ...) . جايگاه شيطان در نظام هستي بعضاً به گونهاي متفاوت با واقع تصوّر ميشود، شايد در مواردي اينگونه به نظر آيد كه شيطان همواره در مقابل خداوند است و اغلب نيز بر خداوند غلبه پيدا ميكند و تصميمات و اقدامات خداوندرا نقش بر آب مي سازد! ولي در واقع شيطان تكويناً مامور خداوند ميباشد و آنگونه كه در سورة مريم ميفرمايد: «اَلم تَرَ اَنّا ارسلنا الشياطين علي الكافرين تَوزّهم اَزّا»، (آيا نداستهاي كه ما شياطين را به سراغ كافران ميفرستيم كه از راه به درشان برند)، (مريم، 83) شيطان در كلّ مجموعة هستي فرستاده خداوند و كارگزار حق ميباشد به اصطلاح اهل معرفت «كلب معلَّم» ميباشد و با خاصان درگاه الهي نمي تواند كاري داشته باشد: «انّ عبادي ليس لك عليهم سلطان و كفي بربّك وكيلا»، (اسراء، 65) و دامنة اختيارش هم در حدّ وسوسه و دعوت ميباشد: «و ما كانَ لي عليكم من سلطان الاّ دعوتُكُم»، (ابراهيم، 22) در اين راستا اگر انسان به خداوند توكّل كند و از وي ياري جويد شيطان نميتواند مسلط شود. «انّه ليس له سلطان علي الّذين امَنوا و علي ربهم يتوكّلون . انّما سلطانهُ علي الّذين يتولّونه و الذين هم به مشركون»، (آري او بر كساني كه ايمان آوردهاند و بر پروردگارشان توكل ميكنند دست ندارد. سلطة او فقط بر كساني است كه دوستدارش هستند و كساني كه به خدا شرك ميورزند)، (نحل، 99- 100)
آيت الله ملكي تبريزي گويد: استعاذه صِرفاً با زبان نتيجة چنداني به همراه ندارد و به اين ميماند كه كسي در بياباني با حيوان درندهاي روبرو شود و در جوارش قلعه و حفاظي براي پناه گرفتن وجود داشته باشد، حال اين شخص وقتي به واقع از شرّ و خطر حملة حيوان درنده به خانة همجوار پناه جُسته است كه به سرعت از محل احساس خطر دور، و به خانه وارد شود اگر در حالي كه سر جاي خود ايستاده فقط بگويد از ايذاء و اذيت اين حيوان به قلعه پناه ميبرم و عملاً هيچ كاري نكند واضح است كه سودي به حالش نخواهد داشت. پناه بردن به خداوند از شيطان نيز ميبايست با دوري جُستن از شيطنت و صفات مذموم اخلاقي توام باشد. مثلاً حضرت موسي (ع) به فرعون ميگويد: «انّي عذتُ بربّي و ربّكم من كلّ متكبّر لا يومن بيوم الحساب»، (من به پروردگار خود و پروردگار شما از شرّ هر متكبري كه به روز حساب ايمان ندارد پناه ميبرم)، (غافر،27) شيطان نماد و مصداق بارز تكبر مي باشد قرآن نيز ضمن بيان حكايت سجدة فرشتگان به آدم و مقام آدميت در ارتباط با شيطان ميفرمايد: «اَبي و استكبر و كان من الكافرين»، (ابليس خودداري كرد و تكبر ورزيد و از كافران بود)، (بقره، 34) نكته مهمّ و قابل تامل اينكه ميفرمايد: «كان من الكافرين» هر چند بعضي از مفسّرين «كان» را «صار» و به معني «شد» تفسير كردهاند ولي از ظاهر آيه اينگونه استنباط ميشود كه شيطان از همان اوّل سلامت نفس و ايمان قابل قبولي نداشت و رگههايي از كفر در وي بود كفر نيز نه به معني لزوماً انكار مبدا و معاد كه به معني قبول نكردن حق و حقيقت، عناد و لجاجت ميباشد چرا كه شيطان هم به خداوند اعتقاد داشت و هم به قيامت كه گفت: «اَنظرني الي يوم يبعثون»، (حجر، 36) ولي چون در مقابل حقّ خاضع و خاشع نبود و از خود تكبر و غرور نشان ميداد كافر خوانده شده است. همچنين براي دوري جُستن از هواپرستي كه جلوهاي از وساوس شيطاني است بايد به خداوند پناه برد حضرت مريم (س) وقتي جبرئيل را به صورت انسان در مقابل خود ديد گفت: «انّي اعوذ بالرّحمن منك ان كُنتَ تقيّا»، (من از تو اگر پرهيزگار باشي به خداي رحمان پناه ميبرم)، (مريم، 18) يا عداوت كه از نكوهيده ترين مصاديق وسوسه شيطان ميباشد و قرآن ميفرمايد: «انّ الشيطان ينزغُ بينهم انّ الشيطان كان للانسان عدوّاً مبيناً»، (شيطان ميان آنان را به هم ميزند و بيگمان شيطان دشمن آشكار انسان است)، (اسراء، 53) همچنين خشم و غضب كه باز از خطرناكترين دامهاي شيطان ميباشد و بعضاً تبعات و پيامدهاي جبران ناپذيري ميتواند با خود داشته باشد. علي عليهالسلام در نامهاي ميفرمايد: «ايّاك والغضب فانّه طيرَةٌ من الشيطان»، (از خشم و غضب بپرهيز كه از تحريكات شيطان ميباشد)، (نهجالبلاغه، نامه 76) يا تعصب كه جزو مذمومترين صفات نفساني ميباشد و علي عليهالسلام در نهج البلاغه شيطان را امام متعصبين ميخواند: «فعدّو الله امام المتعصبين و سلف المستكبرين»، (نهجالبلاغه، خ 192) نيز اميرالمومنين (ع) خودشيفتگي و خوشايند بودن تعريف و ستايش را از اسباب وسوسة شيطان برميشمارد و ميفرمايد: «اياك و الاعجاب بنفسك و الثّقة بما يعجبك منها و حبّ الاطرا، فانّ ذلك من اوثق فرص الشيطان في نفسه ليمحق مايكون من احسان المحسنين»، (نهجالبلاغه، نامه 53) كه در نهايت موجب هدم و نابودي اعمال نيك آدمي ميگردد. استفادة حداكثري و بدون كنترل از عقل معيشت انديش و به تعبير مولانا «عقل جزوي» كه موجب بدنامي عقل نيز ميگردد از دامهاي شيطان براي منحرف ساختن آدمي ميباشد كه براي نيل به متاع قليل دنيوي يا رسيدن به آمال پندارين و فناپذير صورت ميگيرد و نوعاً جلوههايي از شيطنت با خود دارد. حديث راهبردي ارزشمندي در متون روايي نقل شده است كه ميفرمايد: «المومن غرّ كريم» گول خوري بزرگوار بودن بسيار ارزشمند است تا گولزني كوچكخوار بودن. هر چند نبايد به آساني فريب شيطنتها را بخوريم ولي مهمّ است كه از زرنگيهاي بيارزش براي رسيدن به مطامع دنيوي استفاده نشود از جملة اين زرنگيها و استفادههاي نابجا از عقل جزوي، دروغ و تظاهر ميباشد. قرآن ميفرمايد: «هل اُنبئكُم علي من تنزّل الشياطين. تنزّلُ علي كُلّ اَفّاك اثيم. يلقون السمع و اكثرهم كاذبون»، (آيا شما را آگاه كنم كه شياطين بر چه كسي فرود ميآيند؟ بر هر تهمتزن گناهكاري فرود ميآيند. گوش فرا ميدهند و بيشترين آنان دروغگو هستند)، (شعراء، 221-223).دنيا،ماديات، حطام ناچيز دنيوي، جاه طلبي، تملكگرايي، ميل به اشتهار و معروف شدن و مصاديق پرشماري ميتوانند از راههاي نفوذ شيطان در جان آدمي شوند به گونهاي كه او را مطيع و منقاد شيطان سازند به حدّي كه به تعبير علي (ع) شيطان در جان آدمي نفوذ كند، تخم گذارد و با چشم آدمي نگاه كند. ميبايست مراقب بود و همواره از خود نگران كه:
يك نقطه فرق بين رحيم و رجيم نيست از نقطهاي بترس كه شيطانيت كنند
آب طلب نكـــرده هميشه مراد نيست گـاهي بهانه ايست كه قربانيت كنند
فاضل نظري
در قرآن ؛ یک قِسم و حالت استعاذه : اخلاقی، فقهی، اعتقادی است و آن زمانی است که انسان در برابر تسویلات و رغبت انگیزیِ واهمه ؛ خیال و شهوت و غضب گرفتار وسوسه میشود که در این صورت انسان باید با زبان حال و قال بگوید: «اعوذ بالله من الشیطان الرجیم» اما یک وقت استعاذه از فشار عوامل تهدید کننده بیرونی مطرح است همانطور که در آیه 27 سوره غافر حضرت موسی بیان کرده است : «وَقَالَ مُوسَى إِنِّي عُذْتُ بِرَبِّي وَرَبِّكُمْ مِنْ كُلِّ مُتَكَبِّرٍ». استعاذه اول درونی و در مقابل گناه است که انسان هر وقت فشاری از ابلیس میبیند که او را وسوسه میکند باید به خدا پناه ببرد. اما استعاذه دوم برای پیامبران اولوالعزم هم پیش می آید که در صورت احساس خوف و خطر به خداوند پناه می برند.
الحمدلله رب العالمين
ازدواج و زندگی مشترک (2)...برچسب : نویسنده : farshiyaa2 بازدید : 95