2- مهرورزی نامشروط : از مهم ترین عوامل شادی، عشق بی قید و شرط و بدون بده بستان می باشد که از انسان سرریز کند و شامل همه شود .مِهر و محبتی که فارغ از سودای تملک می باشد ؛ رهائی بخش و فراتر از دوخت و دوزهاست . واقعاً هرکس به چنین مرتبه ای از عشق و شفقت بی علّت برسد غمهای هستی، شادی افزای او خواهند شد و به حیات برین زنده خواهد شد. مولانا به واقع عشق را علاج همه دردها می داند و میگوید:
ای دوای نخوت و ناموس مــا ای تو افلاطون و جالینوس ما
مثنوی معنوی، دفتر اول، بیت:24
در دیوان شمس نیز گوید:
ای عشق که جمله از تو شادند وز نور تو عاشقان بــزادند
تــو پـادشهی و جمــله عشّاق همرنگ تو پادشه نــزادند
دیوان شمس، ج2
نیز در غزلی دیگر گوید:
عـاشق شده ای ای دل، سودات مبـارک بـاد از جـا و مکان رستی، آنجات مبارک باد
کفرت همگی دین شد، تلخت همه شیرین ند حلوا شده ای کلّی، حلوات مبـارک بـاد
دیوان شمس، ج2
شادی واقعی از آنِ کسانی است که قلبی مالامال از محبت دارند و مانند خورشید که به همه جا می تابد و حتّی اگر بخواهد از پرتو افشانی دریغ نماید نمی تواند اینگونه اشخاص نیز نسبت به همه محبت دارند و دوست و غیر دوست در ابراز محبت برایشان تعیین کننده نیست. نقل شده است که در یکی از جنگهای حضرت علی(ع) نزدیک عصر حضرت(ع) فرمود: جنگ را شروع کنیم، سپاه حضرت(ع) گفتند: اجازه دهید فردا صبح که تازه نفَسیم و استراحت کرده ایم حمله کنیم و سپاه دشمن را از پا در آوریم، حضرت(ع) می فرماید: می خواهم حالا جنگ کنیم که خسته باشید و جنگ تلفات کمتری داشته باشد. «مادر ترزا» می گوید: یک قلب شاد، نتیجه قلبی است که از عشق برافروخته شده است.به یاد دارم انسانی معنوی در تبریز که خانه اش محلّ شرح و بحث متون عرفانی مخصوصاً مثنوی معنوی و گلشن راز بود ، نوعاً همه را از سر صدق و سویدای دل دوست می داشت و محبت به همه از جانش می جوشید، از جملهِ دوستان وی شخصی بود که شغلش به لحاظ ارزشداوري اجتماعي در سطح نازلي بود و اطلاعات عمومی اش هم در حدّی بود که حتّی بعضاً کلمات معمولی را هم صحیح نلفظ نمی کرد و مثلاً یک بار به «پنجر شدن»، «خنچر شدن» گفت این انسان معنوی به آن شخص چنان محبت می کرد که گوئی از عزیزترین دوستان و بستگانش می باشد، و البته این محبّت قلبی غیر از ترحّم می باشد که غالباً طرف مقابل هم می فهمد و اثر منفی زیادی نیز می گذارد. واقعاً بدون عشق زندگی هیچ نمی ارزد و کسانی که بهره ای از عشق ندارند زندگی شان فقط سپری کردن فرصت حیات و جمع کردن و افزودن داشتهها و نهایتاً از دنیا رفتن است،
چه دارد جهان جز دل و مهر یار مگر توده هایی زپندارها
علامه طباطبائی
سهراب سپهری گوید: بهترین چیز/ رسیدن به نگاهی است/ که از حادثه عشق تر است.
و این قطعه از فریدون مشیری نیز در ارتباط با عشق دلنشین است:
ای همه مردم! در این جهان به چه کارید؟
عمر گرانمایه را چگونه گذارید
هرچه به عالم بوَد اگر به کف آرید
هیچ ندارید اگر که عشق ندارید
وای شما دل به عشق اگر نسپارید
گربه ثریا رسید هیچ نیرزید
عشق بورزید
دوست بدارید
«لاکوردر» گوید: آنچه به خداوند مدیونیم نیکی و مهربانی به بندگانش می باشد. کسی که به مرتبه عشق ورزی و شفقت بی قید و شرط و بدون دوخت و دوز رسیده باشد طعم زندگي واقعي را ميچشد و در واقع با بركتترين و پرمنفعت زندگي از آن كسي است كه در مهرورزي و محبّت به همنوع، دنبال سود و فايده نيست.
دلا در عاشقي ثابت قدم باش كه در اين ره نباشد كار بياجر
غزل:251
و براي چنين كسي «عشق» خود، عين لذّت و هدف است نه معبر و وسيلهاي براي رسيدن به هدفهاي بعدي
ما را همين بس راست كه داريم درد عشق مقصود ما زوصل تو بوس و كنار نيست
عبيد زاكاني
هرچقدر عشق ورزيدن به همنوعان موجب شادي ميشود ؛ بيمهري و محبت نداشتن موجب ملال خاطر مي گردد. از مهمترين موانع شاد زيستن عبارت است از خشم، كينه، حسد، نفرت و بدخواهي كه عشق به نوعي مانع پيدايش اين پنج صفت مذموم در آدمي ميگردد.
«فلورانس اسكاوليشن» ميگويد: نفرت و انزجار بيش از جنگ انسانها را ميكشد. عشق به تعبير استاد دكتر ندوشن در كتاب هشدار روزگار مقالة «آيا ايراني همان ايراني است؟» «خورشيد معنوي» است كه: گر فسردی عشق نبودي جهان
چندی پیش جمعی از دوستان براي زيارت سيدالشهداء (ع) به کربلا مشرّف شدند، با بزرگواري و حسن ظنّ پرسيدند: به نظر تو بهترين خواستة ما در آنجا چه ميتواند باشد؟ عرض كردم: ارزشمندترين خواسته و مباركترين سرمايه و داشته «عشق نامشروط و شفقت بی علت » ميباشد.
نشان مرد خدا عاشقي است با خود دار كه در مشايخ شهر اين نشان نميبينم
دیوان حافظ ؛ غزل:358
از هم بندان مرحوم «ابوترابي» ميگفت: بعضاً احساس ميكرديم ابوترابي (ره) حتي نسبت به ماموري كه ميآيد و او را به شدت مورد ضرب و شتم قرار ميدهد هم عشق ميورزد و علاقه دارد.
عشق دل خـواهــد دل درد آشنا تا به اکسیری کنـد خـاکش طـلا
دل که نشناسد به جز سودای عشق مـی شود جـولانگه عنقای عشـق
گر نبودی عشق، خـود هستی نبود ذوق جــام و نشئۀ مستـی نبـود
کــرد اوّل خالـق مـوت و حیات عشق را فــرمانــروای کـاینات
در دل هــر ذرّه زاجـزای وجـود آفتـاب عشـق را بــاشد شهـود
عابد تبریزی
در انجیل متّی از حضرت عیسی نقل شده است : «به دشمنان خود محبت نمایید و برای لعن کنندگان خود برکت بطلبید» و در ادامه چند مورد از انسان هایی را که باید منظور باشند، مثال می زند و می گوید : به این ها باید محبت بورزید. در انجیل لوقا نیز حضرت عیسی می گوید:حتی به کسانی که از کیش و آیین شما به دورند هم محبت کنید . پولس می گفت:« تمام فضائل در سه فضیلت خلاصه می شود: ایمان، عشق و امید» و مراد او از عشق همین عشق فراگیر نامشروط می باشد . در این حالت از عشق طرف مقابل و مورد محبتِ من لزوما ویژگی خاصی که مورد توجه من است ندارد ؛ می توانم حتی به دشمنانم ، کسانی که مرا نمی شناسند ؛ یا مرا می شناسند و نسبت به من نفرت ، کینه و دشمنی دارند، محبت کنم . مهرورزی گسترده است ؛جامعیت دارد و همه را در بر می گیرد . انسانها از آن رو که انسان اند ، ارزشمندند و کرامت ذاتی دارند ؛ محبت با ارزشداوریِ عملکرد محبوب تقسیم نمی شود بلکه می بارد . مُدام و مُستمرّاست و مثل بقیه عشق ها از بین نمی رود.
اگر کسی به این حدّ و سطح از شفقت برسد همین دنیا در میان ناملایمات بهشتی است:
گر به اقلیم عشق روی آری همه آفاق گلستان بینی
بر همه اهل آن زمین به مراد گردش دور آسمان بینی
آنچه بینی دلت همان خواهد. وانچه خواهد دلت همان بینی
هاتف اصفهانی
عشق آدمی را از سودای زمان و مکان می رهاند:
عاشق شده ای ای دل سودات مبارک باد از جا و مکان رستی آن جات مبارک باد
کفرت همگی دین شد تلخت همه شیرین شد حلوا شده کلی حلوات مبارک باد
دیوان شمس ؛ غزل:623
عشق واقعی آدمی را متحوّل و به واقع همجنس خود می سازد و بالاترین لذتها را نصیب جان انسان می کند :
ای خوش منادیهای تو در باغ شادیهای تو بر جای نان شادی خورد جانی که شد مهمان تو
من آزمودم مدتی بیتو ندارم لذتی کی عمر را لذت بود بیملح بیپایان تو
رفتم سفر بازآمدم ز آخر به آغاز آمدم در خواب دید این پیل جان صحرای هندستان تو
دیوان شمس ؛ غزل:2138
برچسب : نویسنده : farshiyaa2 بازدید : 104