ميتوان گفت: مولانا شادي محض است، به گونهاي كه ذرّهاي افسردگي و سردي در او نميتوان يافت و شادي و فرح در جايجاي حدود 60 هزار بيت مثنوي و مخصوصاً ديوان كبير جلوهگر است. استاد دكتر زرينكوب در ارتباط با شادي مولانا مينويسد: «روح شادمانهاي كه در غزليات او هست، به ندرت در غزليات شاعران ديگر ديده ميشود، حالتي پر هيجان، رقصان و آكنده از شور و حرارت»، (جستجو در تصوّف ايران، ص 298) افلاكي نيز در مناقبالعارفين از زبان مولانا چنين مينويسد: «من اين جسم نيستم كه در نظر عاشقان منظور گشتهام، بلكه من آن ذوقم و آن خوشي كه در باطن مريدان از كلام ما و از نشان ما سر زند، الله الله! چون آن دهم دريابي و آن ذوق را در جان خود مشاهده كني، غنيمت ميدار و شكر ميگزار كه من آنم»،(مناقبالعارفين، ص 198)
البته ميتوان گفت: شادي مولانا مرحلهاي فراتر از درگيري با غم و شاديهاي معمولي ميباشد و با آنها سخنيّتي ندارد. شادي مولانا، نتيجه رهيدگي او ميباشد و خودش آن را از طرف خداوند ميداند.
گل از نسرين همي پرسد كه چون بودي درين غربت همي گويد خوشم زيرا خوشيها زآن ديار آمد
ديوان شمس، ج 12
و در غزلي ديگر ميگويد:
شادم كه ز شادي جهان آزادم مستم كه اگر مي نخورم هم شادم
ديوان شمس، ج 8
و در غزلي ديگر:
آنجا جهان نور است، هم حور و هم قصور است شادي و بزم سور است، با خود از آن نيابم
ديوان شمس، ج 4
مولانا خود را «فرحبن الفرح بنالفرح» ميداند و كساني كه با آثارش انس دارند نيز ميتوانند نصيبي از شادي داشته باشند.در بیت عجیبی از دیوان شمس می گوید:
گر بیاید غم بگویم آنک غم میخورد رفت رو به بازار و ربابی از برای من بخر
غزل:1067
می گوید: اگر غم سراغ من بیاید ؛ غم را هم سرِ کار می گذارم و می گویم: برو ربابی برای من بخر!از غم نیز برای شاد شدن کار می کشم!
از علاءالدولهسمنانی که در مواردی با مولانا اختلاف نظر نیز داشت نقل شده است که : خواندن مثنوی موجب انبساط خاطر و سرور باطنی من می شود . خانم «آنه ماري شيمل» ميگويد: با اينكه از چهارده سالگي با مثنوي مانوس بودهام ولي حالا هم كه ميخوانم غرق در الهام و شادي ميشوم. و وقتي در مصاحبهاي از او ميپرسند: هر روز چند ساعت كار ميكند؟ ميگويد 15 ساعت و در ادامه ميپرسند: با اين همه كار و مطالعه خسته نميشويد؟ ميگويد چرا! ولي با خواندن:
اندك اندك جمع مستان ميرسند اندك اندك مِي پرستان ميرسند
غزل:819
رفع خستگي ميكنم!
عطار در منطق الطیر می گوید: وقتی مرغان پرسشهای خود را از هدهد می پرسند ؛ مرغی سوال می کند: در سفر ؛ دل به چه شاد دارم ؟هدهد :
گفت تا هستی بدو دلشاد باش وز همه گویندهٔ آزاد باش
چون بدو جانت تواند بود شاد جان پر غم را بدوکن زود شاد
در دو عالم شادی مردان بدوست زندگی گنبد گردان بدوست
پس تو هم از شادی او زنده باش چون فلک در شوق او گردنده باش
چیست زو بهتر، بگو ای هیچ کس تا بدان تو شاد باشی یک نفس
کولمن بارکس مترجم اشعار مولانا به زبان انگلیسی می گوید:وجد و سرور عنصر اصلی اشعار مولانا بوده و اساسا الهیاتش الهیات خنده می باشد. مولانا در غزلی با مطلع:
عارفان را شمع و شاهد نیست از بیرون خویش خون انگوری نخورده باده شان هم خون خویش
گوید:
باده غمگینان خورند و ما ز می خوش دلتریم رو به محبوسان غم ده ساقیا افیون خویش
خون ما بر غم حرام و خون غم بر ما حلال هر غمی کو گرد ما گردید شد در خون خویش
باده گلگونهست بر رخسار بیماران غم ما خوش از رنگ خودیم و چهره گلگون خویش
من نیم موقوف نفخ صور همچون مردگان هر زمانم عشق جانی میدهد ز افسون خویش
غزل:1247
البته عارفان واقعی غم نیز دارند ولی غم سبز نه سیاه ؛ غمی که اصل شادی است :
ندهی اگر باو دل بچه آرمیده باشی نگزینی ار غم او چه غمی گزیده باشی
نظری نهان بیفکن مگرش عیان به بینی گرش از جهان نبینی ز جهان چه دیده باشی
دیوان فیض کاشانی ؛ غزل:908
و:
با آن که دلم از غم هجرت خونست شادی به غم توام ز غم افزونست
اندیشه کنم هر شب و گویم: یا رب هجرانش چنینست، وصالش چونست؟
رودکی ؛ رباعی :2
برچسب : نویسنده : farshiyaa2 بازدید : 99