ارسطو در تعریف شعر گوید: شعر آئینه ایست که روبروی طبیعت قرار داده باشند. ( زرین کوب ؛عبدالحسین؛ فن شعر؛ ص 26 ؛ انتشارات امیر کبیر )
استاد دکتر شفیعی کدکنی در توصیف شعر فارسی نویسد :« باید توجه داشت که شعر فارسی را در فاصله سه قرن نخستین یعنی تا پایان قرن پنجم باید شعر طبیعی خواند؛ زیرا با اینکه طبیعت همیشه از عناصر اولیه شعر در هر زمان و مکانی است و هیچگاه شعر را از طبیعت به معنی وسیع کلمه نمی توان تفکیک کرد.
شعر فارسی در این دوره بخصوص از نظر توجه به طبیعت سرشارترین دوره شعر ادب فارسی است و شعر فارسی ما در این دوره آفاقی و برون گراست یعنی دید شاعر بیشتر در سطح اشیا جریان دارد و در ورای پرده طبیعت و عناصر مادی هستی، چیز نفسانی و عاطفی را کمتر می جوید بلکه مانند نقاشی دقیق که بیشترین کوشش او صرف ترسیم دقیق موضوع نقاشی خود می شود و شاعر نیز در ان دوره همت خود را مصرف نسخه برداری از طبیعت و عناصر دنیای بیرون می کند ( شفیعی کدکنی، صور خیال در شعر فارسی، نشر آگاه)
خواجه شمس الدین محمد حافظ عارف و شاعر زیبابین و برخوردار از ذوق سرشار نیز که به تعبیر استاد بهاء الدین خرمشاهی نگاهش به همه زیبایی ها و حتی نازیبایی های زندگی زیبا بود ؛ در موارد پرشماری طبیعت را دستاویز غزلیات و ابیات ناب و آبدار خود قرار داده و جلوه های طبیعت را در سروده های خود به زیبائی به نمایش نهاده است .
استاد بهاءالدین خرمشاهی در فصل «از حافظ چه میتوان آموخت؟» کتاب"حافظ" نویسد: مهمترین چیزی که از حافظ می توان آموخت نحوه نگاه و نگرش به زندگی است، به معنی وسیع کلمه زندگی که از جنین تا جنان و از سبزه تا ستاره، و از ملک تا ملکوت را در بر می گیرد. نگاه حافظ به زندگی حتی به نازیباییهای زندگی و زندگیهای نازیبا، زیباست.(خرّمشاهی ؛ بهاءالدین ؛حافظ ؛انتشارات طرح نو؛چاپ چهارم؛ ۱۳۸۷)
دامنه خیال ؛ گستره و عمق تصویر گریِ خواجهِ شیراز ؛ شگفت انگیز و مبهوت کننده می باشد؛چنانکه بارها از نگرشی آفاقی ؛ نتیجه ای معنوی و انفسی می گیرد و نظر به یکی از مظاهر حیات دنیوی نتیجه ای آخرت اندیشانه برایش به همراه می آورد نظیر این بیت که گوید :
مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو یادم از کشته خویش آمد و هنگام درو
غزل:407
گاه در غزلی مقامات معنوی را از زبان بلبل بازگو و به شنیدن نکته توحید از از درخت دعوت می کند. :
بلبل ز شاخ سرو به گلبانگ پهلوی میخواند دوش درس مقامات معنوی
یعنی بیا که آتش موسی نمود گل تا از درخت نکته توحید بشنوی
غزل:486
یا در توصیف معشوق ؛ از مظاهر طبیعت کمک می گیرد :
همچو گلبرگ طری هست وجود تو لطیف همچو سرو چمن خُلد سراپای تو خوش
غزل:287
حافط چنان با طبیعت مانوس است که وقتی میخواهد اوضاع و احوال متلاطم و نابسامان روزگار خویش را به تصویر بکشد از عناصر طبیعت استفاده می کند و می گوید
از ین سموم که بر طرف بوستان بگذشت عجب که بوی گلی هست و رنگ نسترنی
ز تند باد حوادث نمیتوان دیدن در این چمن که گلی بوده است یاسمنی
غزل:477
و در غزلی دیگر که اوضاع اسف بار روزگارش را به نظم می کشد و از نبود یاری و فضیلت های اخلاقی گلایه می کند ؛ می گوید :
لعلی از کان مروت بر نیامد سالهاست تابش خورشید وسعی باد و باران را چه شد
شهر یاران بود و خاک مهربانان این دیار مهربانی کی سر آمد شهریاران را چه شد
صدهزاران گل شکفت و بانگ مرغی برنخاست عندلیبان را چه پیش آمد هزاران را چه شد
زهره سازی خوش نمیسازد مگر عودش بسوخت کس ندارد ذوق مستی میگساران را چه شد
غزل:169
همچنین در بیتی دیگر مصاحبت با حاکمان جور را به ظلمت شب یلدا تشبیه می کند و می گوید
صحبت حکام ، ظلمت شب یلداست نور ز خورشید جو بو که بر آید
غزل:232
وقتی از اغتنام عمر جهت شفقت به همنوعان سخن می گوید باز از عناصر طبیعت مدد می گیرد و می گوید :
دائم گل این بستان شاداب نمی ماند در یاب ضعیفان را در وقت توانایی
غزل:493
و در توجه دادن به ناپایداری ایام نیز عناصر طبیعت را شاهد می آورد و می گوید:
بنشین بر لب جوی و گذر عمر ببین کاین اشارت ز جهان گذران ما را بس
غزل:268
و:
بهار عمر خواه ای دل وگرنه این چمن هر سال چو نسرین صد گل آرد بار و چون بلبل هزار آرد
غزل:115
و:
رسم بدعهدی ایام چو دید ابر بهار گریهاش بر سمن و سنبل و نسرین آمد
غزل:176
در توصیه به نرنجاندن گوید :
چنان بزی که اگر خاک ره شوی کس را غبار خاطری از رهگذر ما نرسد
غزل:156
باز در تحذیر از رنجاندن و سخن گَزنده بر زبان آوردن ؛ گوید :
صبحدم مرغ چمن با گل نوخاسته گفت ناز کم کن که در این باغ بسی چون تو شکفت
گل بخندید که از راست نرنجیم ول هیچ عاشق سخن سخت به معشوق نگفت
غزل:81
و در ترغیب به دوستی و برحذر داشتن از عداوت و دشمنی گوید:
درخت دوستی بنشان که کام دل به بار آرد نهال دشمنی برکن که رنج بیشمار آرد
غزل:115
وقتی احساس می کند اوضاع روزگار رو به سامان است و بوی بهبود استشمام می کند ؛از گل و باد صبا می گوید :
بوی بهبود ز اوضاع جهان میشنوم شادی آورد گل و باد صبا شاد آمد
غزل:173
و وقتی می خواهد فضیلت قناعت و سیرچشمی را بیان کند باز از طبیعت وام می گیرد و می گوید :
زیر بارند درختان که تعلق دارند ای خوشا سرو که از بار غم آزاد امد
غزل:173
حتی وقتی موضوعی معرفتی مطرح می سازد ؛ از طبیعت غافل نیست و برای اظهار و ایضاح نظر خود از گل و سوسن استفاده می کند و و حکمت را با طبیعت در می آمیزد . نظیر:
تو کز سرای طبیعت نمیروی بیرون کجا به کوی طریقت گذر توانی کرد
غزل:144
و:
جهان چو خلد برین شد به دور سوسن و گل ولی چه سود که در وی نه ممکن است خلود
غزل:219
در بیتی دیگر از غزل فوق الذکر شکوفائی گل و نغمه خوانی مرغ را به کارهای اعجاب برانگیز سلیمان و داوود علیهما السلام تشبیه نموده ؛ می گوید:
چو گل سوار شود بر هوا سلیمان وار سحر که مرغ درآید به نغمه داوود
غزل:219
باد صبا نیز از مظاهر طبیعت می باشد که در شعر لسان الغیب ، پیامآور عاشقان و نموداری از زیباییهای مندرج در طبیعت است . صبا ؛ رایحه دلنواز گیسوان معشوق را به همراه دارد ؛ پیام عشق و قول و قرارهای عاشقانه را میرساند ؛ بشارت بهار است ؛ خاك درِ دوست را برای عاشق میآورد و بادی خوشنسیم است كه تعابیر تفكربرانگیزی با خود به همراه دارد.
نفس باد صبا مُشك فشان خواهد شد عالَم پیر دگرباره جوان خواهد شد
غزل:164
ابیات بعدی غزل نیز از جلوات طبیعت وام می گیرد و سخن می گوید:
ارغوان جام عقیقی به سمن خواهد داد چشم نرگس به شقایق نگران خواهد شد
این تطاول که کشید از غم هجران بلبل تا سراپرده گل نعره زنان خواهد شد
"باد صبا در دیوان حافظ " در مقاله ای جداگانه آمده است.
منابع:
1_دیوان حافظ
2_فن شعر ، زرین کوب ؛ عبدالحسین ؛ انتشارات امیرکبیر
3_صور خیال در شعر فارسی ؛شفیعی کدکنی ؛ محمد رضا؛ نشر آگاه
4_حافظ ؛ خرمشاهی ؛بهاءالدین؛ انتشارات طرح نو