4- اعمال ما بر عقايد ما تاثير گذارند
از نظر قرآن «عملكرد» و «عقيده» مباين از هم نيستند كه هيچگونه تاثيرپذيري از هم نداشته باشند بلكه نسبت به هم كنش گري و كنشپذيري دارند. در مسیحیت نیز کسانی مانند پولس [ از مهمترین مبلغان مسیحیت و بنیانگذار الهیات و خداشناسی این دین ] و آگوستین(354_430) [از تأثیرگذارترین فیلسوفان و اندیشمندان مسیحیت در دوران باستان و اوایل قرون وسطی] بر این مطلب اشاره داشتند ؛ ویلیام جیمز ( ۱۸۴۲–۱۹۱۰) فیلسوف آمریکایی و بنیانگذار مکتب پراگماتیسم نیز این اصل را مطرح نموده است . در واقع گناه موجب انكار ميشود و عملكرد بر عقيده تاثير ميگذارد همانگونه كه كار خير و حسنات نيز موجب قبول حقيقت و برخوردار شدن از حُسن عاقبت ميگردند مثلاً حربن يزيد رياحي با همه نقشي كه در بستن راه به امام حسين(ع) و ممانعت از حركتش داشت چون از گوهر ادب برخوردار بود نهايتاً از حُسن عاقبت نيز برخوردار شد.
چند مورد از آیات قرآن در این رابطه عبارتند از :
1_ «"خَتَمَ اللَّهُ عَلَيَ قُلُوبِهِمْ وَ عَلَيَ سَمْعِهِمْ وَ عَلَيََّ أَبْصَـَرِهِمْ غِشَـَوَهٌ وَ لَهُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ» ؛(خدا بر دلها و گوشهاي آنان مهر نهاده و بر چشمهاي آنان پرده افكنده شده و عذاب بزرگي در انتظار آنان است) ؛(بقره ؛7)
استفاده از واژه "ختم" اين است كه در ميان عرب رسم بر اين بوده هنگامي كه اشيايي را در كيسهها يا ظرفهاي مخصوصي قرار ميدادند، و يا نامههاي مهمي را در پاكت ميگذاشتند، براي آن كه كسي سر آن را نگشايد و دست به آن نزند آن را ميبستند و بر گره مهر مينهادند، امروز نيز معمول است اسناد رسمي املاك را به همين منظور با ريسمان مخصوص بسته وروي آن قطعه سربي قرار ميدهند و بروي سرب مهر ميزنند، تا اگر از صفحات آن چيزي كم يا زياد كنند معلوم شود. در لغت عرب براي اين معنا كلمه "ختم" به كار ميرود. از آن جا كه كافرانِ لجوج بر اثر گناهان بسيار در برابر عوامل هدايت نفوذناپذير شدهاند، و لجاجت و عناد در برابر حق در دل آنان چنان رسوخ كرده كه درست همانند كيسه سر به مهر هستند كه ديگر هيچ گونه تصرفي در آن نميتوان كرد و به اصطلاح قلب آنان لاك و مهر شده است ؛ ابزار ادراک و شناخت آنها غیرفعال شده است .
و مواردی مشابه نظیر:
1_1.« طَبَعَ اللَّهُ عَلَيَ قُلُوبِهِم» ؛(توبه،93)
1_2. «كَذَ َلِكَ يَطْبَعُ اللَّهُ عَلَىَ قُلُوبِ الْكَـَفِرِينَ» ؛(اعراف،101)
1_3. «وَجَعَلْنَا عَلَىَ قُلُوبِهِمْ أَكِنَّهً أَن يَفْقَهُوهُ وَفِيَّ ءَاذَانِهِمْ وَقْرً»ا؛(انعام،25)
1_4.« وَ قَالُواْ قُلُوبُنَا غُلْف» ؛(بقره،88)
«طبع» نیز در لغت به همین معنى آمده است و «طابع» (بر وزن خاتم) هر دو به یک معنى مى باشد یعنى چیزى که با آن مهر مى کنند.
همچنین در آیه دیگری می فرماید: «إِنَّ في ذلِکَ لَذِکْري لِمَنْ کانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَي السَّمْعَ وَ هُوَ شَهيدٌ»؛(قطعاً در این [ عقوبتها ] برای هر صاحبدل و حق نیوشی که خود به گواهی ایستد ، عبرتی است.)؛(سوره ق؛آیه:37)
2_ «لَيْسَ الْبِرَّ أَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَكُمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَالْمَغْرِبِ وَلَٰكِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ وَالْمَلَائِكَةِ وَالْكِتَابِ وَالنَّبِيِّينَ وَآتَى الْمَالَ عَلَىٰ حُبِّهِ ذَوِي الْقُرْبَىٰ وَالْيَتَامَىٰ وَالْمَسَاكِينَ وَابْنَ السَّبِيلِ وَالسَّائِلِينَ وَفِي الرِّقَابِ وَأَقَامَ الصَّلَاةَ وَآتَى الزَّكَاةَ وَالْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ إِذَا عَاهَدُوا ۖ وَالصَّابِرِينَ فِي الْبَأْسَاءِ وَالضَّرَّاءِ وَحِينَ الْبَأْسِ ۗ أُولَٰئِكَ الَّذِينَ صَدَقُوا ۖ وَأُولَٰئِكَ هُمُ الْمُتَّقُونَ»؛(نيكوكارى آن نيست كه روى خود را به سوى مشرق و [يا] مغرب بگردانيد، بلكه نيكى آن است كه كسى به خدا و روز بازپسين و فرشتگان و كتاب [آسمانى] و پيامبران ايمان آورد، و مال [خود] را با وجود دوست داشتنش، به خويشاوندان و يتيمان و بينوايان و در راهماندگان و گدايان و در [راه آزاد كردن] بندگان بدهد، و نماز را برپاى دارد، و زكات را بدهد، و آنان كه چون عهد بندند، به عهد خود وفادارانند؛ و در سختى و زيان، و به هنگام جنگ شكيبايانند؛ آنانند كسانى كه راست گفتهاند، و آنان همان پرهيزگارانند.)؛(بقره؛177)
اين آيه پانزده صفت نيك را در سه بخشِ ايمان، عمل و اخلاق بيان نموده است. در بخش ايمان، به مسئله ايمان به خدا، فرشتگان، انبيا، قيامت و كتب آسمانى اشاره شده و در بخش عمل، به مسائل عبادى مانند نماز و اقتصادى مانند زكات و اجتماعى مانند آزاد نمودن بردگان و نظامى مانند صبر در جبهه و جنگ، و روحى وروانى مثل صبر در برابر مشكلات، اشاره گرديده است. و در بخش اخلاقى به وفاى به عهد و دل كندن از مادّيات و ترحّم به فقرا اشاره شده است.
نکته مهم اینکه می فرماید:وَلَٰكِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ... "نیکی" کسی است که نمی گوید: انسان خوب کسی است... بلکه می فرماید نیکی ...قرآن نمی خواهد خوبی را معنا کند، می خواهد خوب تربیت کند نمی خواهد وصف را تعیین کند می خواهد موصوف را تربیت کند.
3_"كَلآ بَلْ رَانَ عَلَىَ قُلُوبِهِم مَّا كَانُواْ يَكْسِبُونَ ؛(چنین نیست، اعمال زشت آنها زنگار و لایه بر قلب آنها افکنده است) ؛(مطففين ،14)
«رین» به معنى زنگار یا غبار، لایه ای است که بر اشیاء گران قیمت مى نشیند . این تعبیر، درقرآن نیز براى کسانى که بر اثر گناه ؛قلبشان نفوذناپذیر شده، به کار رفته است . در حدیثى از امام باقر(علیه السلام) مى خوانیم:«ما مِنْ عَبْد مُوْمِن اِلاّ وَ فِی قَلْبِهِ نُکْتَهٌ بَیْضاءُ فَاِذا اَذْنَبَ ذَنْباً خَرَجَ فِی النُّکْتَهِ نُکْتَهٌ سَوْداءُ فَاِنْ تابَ ذَهَبَ ذلِکَ السَّوادُ، وَ اِنْ تَمادى فِی الذُّنُوبِ زادَ ذلِکَ السَّوادُ حَتّى یُغَطِّیَ الْبَیاضَ، فَاِذا غَطَّى الْبَیاضَ لَمْ یَرْجِعْ صاحِبُهُ اِلى خَیْر اَبَداً، وَ هُوَ قَوْلُ اللّهِ عَزَّوَجَلَّ کَلاّ بَلْ رانَ عَلى قُلُوبِهِمْ ما کانُوا یَکْسِبُونَ»؛ (هیچ بنده مومنى نیست مگر این که در قلب او یک نقطه (وسیع) سفید و درخشنده اى است هنگامى که گناهى از او سر زند در میان آن منطقه سفید، نقطه سیاهى پیدا مى شود، اگر توبه کند آن سیاهى بر طرف مى گردد و اگر به گناهان ادامه دهد بر سیاهى افزوده مى شود، تا تمام سفیدى را بپوشاند، و هنگامى که سفیدى پوشانده شد، دیگر صاحب چنین دلى هرگز به خیر و سعادت باز نمى گردد، و این معنى گفتار خداست که مى فرماید: «کَلاّ بَلْ رانَ عَلى قُلُوبِهِمْ ما کانُوا یَکْسِبُونَ»)
مولانا در ابتدای دفتر دوّم مثنوی گوید:
آینهٔ دل چون شود صافی و پاک نقشها بینی برون از آب و خاک
هم ببینی نقش و هم نقاش را فرش دولت را و هم فراش را
4_ « ثُمَّ كَانَ عَاقِبَةَ الَّذِينَ أَسَاءُوا السُّوأَىٰ أَن كَذَّبُوا بِآيَاتِ اللَّهِ وَكَانُوا بِهَا يَسْتَهْزِئُونَ »، (سپس سرانجام كساني كه بد عملي كرده بودند، بدتر شد كه آيات الهي را انكار و آنها را استهزاء ميكردند) ، (روم، 10) آیه مذکور به وضوح بر تاثیر گناه بر معرفت دلالت دارد
5_ «وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِّلْمُكَذِّبِينَ. الَّذِينَ يُكَذِّبُونَ بِيَوْمِ الدِّينِ. وَمَا يُكَذِّبُ بِهِ إِلاَّ كُلُّ مُعْتَدٍ أَثِيمٍ»، (در چنين روز واي برمنكران. كساني كه روز جزا را منكرند. و جز تجاوزگر گناهكار هيچكس آن را انكار نكند)، (مطففين ، 10-12) در آیه فوق گناه زمینه ساز و موجب تکذیب و انکار دانسته شده است.
6_«سَأَصْرِفُ عَنْ آيَاتِيَ الَّذِينَ يَتَكَبَّرُونَ فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَإِنْ يَرَوْا كُلَّ آيَةٍ لَا يُؤْمِنُوا بِهَا وَإِنْ يَرَوْا سَبِيلَ الرُّشْدِ لَا يَتَّخِذُوهُ سَبِيلًا وَإِنْ يَرَوْا سَبِيلَ الْغَيِّ يَتَّخِذُوهُ سَبِيلًا ۚ ذَٰلِكَ بِأَنَّهُمْ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا وَكَانُوا عَنْهَا غَافِلِينَ» ؛(به زودى كسانى را كه در زمين، بناحق تكبّر مىورزند، از آياتم رويگردان سازم [به طورى كه] اگر هر نشانهاى را [از قدرت من] بنگرند، بدان ايمان نياورند، و اگر راه صواب را ببينند آن را برنگزينند، و اگر راه گمراهى را ببينند آن را راه خود قرار دهند. اين بدان سبب است كه آنان آيات ما را دروغ انگاشته و غفلت ورزيدند.) ؛(اعراف ؛146) و در مضمونی شبیه به آیه فوق فرماید: «إِنهُمْ کانُوا إِذَا قِیلَ لهَُمْ لا إِلَهَ إِلا اللَّهُ یَستَکْبرُونَ . وَ یَقُولُونَ أَ ئنَّا لَتَارِکُوا ءَالِهَتِنَا لِشاعِرٍ مجْنُونِ »؛(چرا که وقتی به آنها لا اله الا الله گفته می شد استکبار می کردند . و پیوسته می گفتند: آیا ما خدایان خود را به خاطر شاعر دیوانه ای رها کنیم ؟)؛(صافات ؛35_36)
7_ از زبان حضرت یوسف می فرماید: «قَالَ رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَيَّ مِمَّا يَدْعُونَنِي إِلَيْهِ وَإِلَّا تَصْرِفْ عَنِّي كَيْدَهُنَّ أَصْبُ إِلَيْهِنَّ وَأَكُنْ مِنَ الْجَاهِلِينَ»؛(گفت : ای پروردگار من ، برای من زندان دوست داشتنی تر است از آنچه مرا بدان می خوانند، و اگر مکر این زنان را از من نگردانی ، به آنها میل می کنم و در شمار نادانان در می آیم)؛(یوسف ؛33) در آیه فوق نتیجه تبعیت از هوای نفس جهالت می باشد .
8_ « وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَيْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَ عُلُوًّا فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُفْسِدِينَ» ؛( و انكار كردند آيات را و حال آنكه در نفس خود يقين پيدا كردند از روى ظلم و تكبر و بلند پروازى، پس نظر كن چگونه بوده است عاقبت فساد كنندگان) ؛(نمل ؛14)
9_«الَّذِينَ يُجَادِلُونَ فِي آيَاتِ اللَّهِ بِغَيْرِ سُلْطَانٍ أَتَاهُمْ ۖ كَبُرَ مَقْتًا عِنْدَ اللَّهِ وَعِنْدَ الَّذِينَ آمَنُوا ۚ كَذَٰلِكَ يَطْبَعُ اللَّهُ عَلَىٰ كُلِّ قَلْبِ مُتَكَبِّرٍ جَبَّارٍ» ؛(كسانى كه در باره آيات خدا -بدون حجتى كه براى آنان آمده باشد- مجادله مىكنند، [اين ستيزه] در نزد خدا و نزد كسانى كه ايمان آوردهاند [مايه] عداوت بزرگى است. اين گونه، خدا بر دل هر متكبر و زورگويى مُهر مىنهد.) ؛(غافر؛35)
"كَذَٰلِكَ" در آیه فوق بر این نکته مهم دلالت دارد که اینگونه عقوبت قانونمند و مسبوق به سابقه است .
10_«وَمَنْ يَرْغَبُ عَنْ مِلَّةِ إِبْرَاهِيمَ إِلَّا مَنْ سَفِهَ نَفْسَهُ ۚ وَلَقَدِ اصْطَفَيْنَاهُ فِي الدُّنْيَا ۖ وَإِنَّهُ فِي الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِينَ»؛(و چه كسى -جز آنكه به سبكمغزى گرايد- از آيين ابراهيم روى برمىتابد؟ و ما او را در اين دنيا برگزيديم؛ و البته در آخرت [نيز] از شايستگان خواهد بود.) ؛(بقره ؛130)
11_«يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ يَجْعَلْ لَکُمْ فُرْقاناً وَ يُکَفِّرْ عَنْکُمْ سَيِّئاتِکُمْ وَ يَغْفِرْ لَکُمْ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظيمِ» ؛(اى كسانى كه ايمان آوردهايد، اگر از خدا پروا داريد، براى شما [نيروى] تشخيص [حق از باطل] قرار مىدهد؛ و گناهانتان را از شما مىزدايد؛ و شما را مىآمرزد؛ و خدا داراى بخشش بزرگ است) ؛(انفال ؛29) فرقان و قدرت تشخيص حقّ از باطل، حكمت و بينشى خدادادى است كه به اهل تقوا داده مىشود و به علم و سواد و معلومات وابسته نيست و تقوا در واقع :"شرط کشف صحیح" می باشد.
12_«وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَى عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ وَهُوَ يُدْعَى إِلَى الْإِسْلَامِ وَاللَّهُ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ» ؛(و چه كسى ستمگرتر از آن كس است كه با وجود آنكه به سوى اسلام فراخوانده مى شود بر خدا دروغ مى بندد و خدا مردم ستمگر را راه نمى نمايد) ؛(صفّ؛8)
13_«»وَ نُقَلِّب أَفْئِدَتهُمْ وَ أَبْصرَهُمْ کَمَا لَمْ یُؤْمِنُوا بِهِ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ نَذَرُهُمْ فی طغْیَنِهِمْ یَعْمَهُونَ؛(دلها و دیدههايشان را دگرگون مىكنیم ، همانطور كه نخستين بار ايمان نياوردند و در طغيانشان رهايشان مى كنیم تا كوردل بمانند) ؛(انعام ؛110)
چشم باز و گوش باز و این ذکا خیرهام در چشمبندی خدا
مثنوی ؛ دفتر سوّم
14_ «يَوْمَ لَا يَنفَعُ مَالٌ وَلَا بَنُونَ . إِلَّا مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ» ؛(روزى كه هيچ مال و فرزندى سود نمىدهد.مگر كسى كه دلى پاك به سوى خدا بياورد)؛(شعراء ؛ 88_89 ) در این آیه مانند آیه 177 سوره بقره باید مستثنا سلامت قلب باشد نه سلیم القلب ولی قرآن می خواهد بگوید : در واقع اینها از هم منفک نیستند.
15_«أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَىٰ قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا»؛(آيا به آيات قرآن نمىانديشند؟ يا [مگر] بر دلهايشان قفلهايى نهاده شده است؟)؛(محمد؛24)
اين آيه، در ادامه آيه قبل [أُولَٰئِكَ الَّذِينَ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فَأَصَمَّهُمْ وَأَعْمَىٰ أَبْصَارَهُمْ] تدبّر نكردن در قرآن را ناشى از كورى و كرى نسبت به حقايق مىداند كه در اثر بی بهره ماندن از رحمت الهى ، انسان به آن گرفتار می گردد.
در سوره «ص» آيه 29 نيز به تدبّر در قرآن توصیه فرموده است: «كِتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَيْكَ مُبارَكٌ لِيَدَّبَّرُوا آياتِهِ وَ لِيَتَذَكَّرَ أُولُوا الْأَلْبابِ» ؛ (قرآن كتاب مباركى است كه ما آن را به سوى تو نازل كرديم تا در آياتش تدبّر شود و خردمندان پند گيرند.)
16_«وَقَالُوا قُلُوبُنَا فِي أَكِنَّةٍ مِّمَّا تَدْعُونَا إِلَيْهِ وَفِي آذَانِنَا وَقْرٌ وَمِن بَيْنِنَا وَبَيْنِكَ حِجَابٌ فَاعْمَلْ إِنَّنَا عَامِلُونَ» ؛(گفتند: دلهای ما از آنچه ما را بدان دعوت می کنی در پرده است و، گوشهامان سنگین است و میان ما و تو حجابی است تو به کار خود پرداز و ما نیز به کار خود می پردازیم)؛(فصلت ؛5)
17_«أَفَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ وَأَضَلَّهُ اللَّهُ عَلَى عِلْمٍ وَخَتَمَ عَلَى سَمْعِهِ وَقَلْبِهِ وَجَعَلَ عَلَى بَصَرِهِ غِشَاوَةً فَمَن يَهْدِيهِ مِن بَعْدِ اللَّهِ أَفَلَا تَذَكَّرُونَ »؛( پس آيا ديدى كسى را كه هوس خويش را معبود خود قرار داده و خدا او را دانسته گمراه گردانيده و بر گوش او و دلش مُهر زده و بر ديدهاش پرده نهاده است؟ آيا پس از خدا چه كسى او را هدايت خواهد كرد؟ آيا پند نمىگيريد؟)؛(جاثیه؛23)
قرآن درباره دو گروه تعبير «خَتَمَ اللَّهُ» آورده است: يكى كفّار [ پیشتر اشاره شد] که مىفرمايد: «خَتَمَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ وَ عَلى سَمْعِهِمْ» «بقره ؛7» و ديگرى هواپرستان كه مىفرمايد: «خَتَمَ عَلى سَمْعِهِ وَ قَلْبِهِ»مراد از هوا پرستى ناديده گرفتن وظيفه و پيروى از غريزه است.
هوى پرستى ابزار شناخت را از كار مىاندازد، نه چشم حقيقت را مىبيند و نه گوش حقّ را مىشنود و نه دل درك صحيح دارد.
يكى از عوامل هوى پرستى، گرايش به مادّيات است. چنانكه در آیه ديگر مى فرماید:«أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ وَ اتَّبَعَ هَواهُ» ؛ «اعراف؛176»
علی (ع) می فرماید: «الهوى اس المحن» ؛(هوا پرستى اساس محنتهاست ) ؛ «آمدی ؛غررالحکم» و : «انما بدء وقوع الفتن اهواء تتبع» ؛ ( سرچشمهى فتنهها، پيروى از هوسهاست)؛(اصول کافی ؛ج:1؛ص:54)
نیز :هوى پرستى مانع عدالت است «فَلا تَتَّبِعُوا الْهَوى أَنْ تَعْدِلُوا» ؛( نساء ؛ 135 )
18_ در اواخر سوره توبه می فرماید«وَإِذَا مَا أُنْزِلَتْ سُورَةٌ نَظَرَ بَعْضُهُمْ إِلَىٰ بَعْضٍ هَلْ يَرَاكُمْ مِنْ أَحَدٍ ثُمَّ انْصَرَفُوا ۚ صَرَفَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لَا يَفْقَهُونَ»؛(و چون سورهاى نازل شود، بعضى از آنان به بعضى ديگر نگاه مىكنند [و مىگويند:] «آيا كسى شما را مىبيند؟» سپس [مخفيانه از حضور پيامبر] بازمىگردند. خدا دلهايشان را [از حق] برگرداند، زيرا آنان گروهى هستند كه نمىفهمند.)؛(توبه ؛127)
19_«أَوَلَمْ يَهْدِ لِلَّذِينَ يَرِثُونَ الْأَرْضَ مِنْ بَعْدِ أَهْلِهَا أَنْ لَوْ نَشَاءُ أَصَبْنَاهُمْ بِذُنُوبِهِمْ ۚ وَنَطْبَعُ عَلَىٰ قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لَا يَسْمَعُونَ»؛(مگر براى كسانى كه زمين را پس از ساكنان [پيشين] آن به ارث مىبرند، باز ننموده است كه اگر مىخواستيم آنان را به [كيفر] گناهانشان مىرسانديم و بر دلهايشان مُهر مىنهاديم تا ديگر نشنوند)؛(اعراف؛100)
20_«وَلَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ كَثِيرًا مِنَ الْجِنِّ وَالْإِنْسِ ۖ لَهُمْ قُلُوبٌ لَا يَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْيُنٌ لَا يُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لَا يَسْمَعُونَ بِهَا ۚ أُولَٰئِكَ كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ ۚ أُولَٰئِكَ هُمُ الْغَافِلُونَ» ؛ (و در حقيقت، بسيارى از جنّيان و آدميان را براى دوزخ آفريدهايم. [چرا كه] دلهايى دارند كه با آن [حقايق را] دريافت نمىكنند، و چشمانى دارند كه با آنها نمىبينند، و گوشهايى دارند كه با آنها نمىشنوند. آنان همانند چهارپايان بلكه گمراهترند. [آرى،] آنها همان غافلماندگانند.) ؛ (اعراف؛179)
حدیثی در قسمت اوّل نظام اخلاقی قرآن مطرح شد که پیامبر اکرم (ص) می فرماید: « أنَا مَدینَهُ الحِکمَه وَ هِیَ الجَنَّه وَ أنتَ یا عَلِیُّ بابُها » ؛(بحار الأنوار؛ج40 ؛ ص201) اگر اهل حکمت ، معرفت و محبّت بودیم، در درون ما بهشت تجلّی دارد، در درون ما همیشه خرّمی حضور دارد؛ زیرا حکمت و معرفت بهشت است.
مولانا در فرازی از مثنوی گوید:
دوش دیگر لون این میداد دست لقمهٔ چندی درآمد ره ببست
بهر لقمه گشته لقمانی گرو وقت لقمانست ای لقمه برو
از هوای لقمهٔ این خارخار از کف لقمان همی جویید خار
در کف او خار و سایهش نیز نیست لیکتان از حرص آن تمییز نیست
خار دان آن را که خرما دیدهای زانک بس نان کور و بس نادیدهای
جان لقمان که گلستان خداست پای جانش خستهٔ خاری چراست
مثنوی ؛ دفتر اوّل
ظاهرا لقمه شُبهه ناک مانع فوران مطالب چنانکه شبهای پیشین بر زبان مولانا جاری می گشت ؛ شده بود.